معنی طوطی، مینا

حل جدول

طوطی ، مینا

پرنده سخنگو


طوطی، مینا

پرنده سخنگو


مینا، طوطی

مرغ سخنگو


مینا ، طوطی

مرغ سخنگو

تعبیر خواب

طوطی

دیدن طوطی، دلیل فرزند و غلام بود. اگر بیند طوطی از دست او بپرید، دلیل که فرزندش سفر کند. اگر بیند که طوطی با وی سخن گفت، دلیل که کاری کند که مردم را از آن عجب آید. طوطی ماده درخواب، دلیل بر دختر دوشیزه کند و طوطی نر، دلیل بر مردی پاکدل یا غلامی پارسا باشد. - محمد بن سیرین

دیدن طوطی درخواب بر سه وجه باشد. اول: فرزند. دوم: دختری دوشیزه. سوم: شاگردی جلد.
- امام جعفر صادق علیه السلام

عربی به فارسی

مینا

مینا ساختن , میناکاری کردن , مینایی , لعاب دادن , لعاب , مینا

فارسی به عربی

مینا

زهره نجمیه، مینا

گویش مازندرانی

طوطی

طوطی – پرنده ای که بومی البرز نیست

لغت نامه دهخدا

طوطی

طوطی. (اِخ) (مولانا...) در سلک شعراء مشهور قرن نهم هجری انتظام داشت. وی ترشیزی الاصل بود و میرزا ابوالقاسم بابر نسبت به او التفات و عنایات بسیار می نمود. و این مطلع از نتایج طبع نقاد اوست که، بیت:
جهان که حجره ٔ شش طاق و خانه ٔ دودر است
ز چار رکن بساطش فغان الحذر است.
مولانا طوطی در اوان جوانی بجهان جاودانی نقل فرمود (سنه ٔ ست و ستین و ثمانمائه، 866 هَ. ق.) و مقرب حضرت سلطانی امیر علیشیر جهت ضبط تاریخ وفاتش این قطعه نظم نمود. قطعه:
فصیح زمان طوطی آن شاعری
که بودش ز بکر معانی عروس
چو طوطی برفت این عجب طرفه بود
که تاریخ شدفوت او را خروس.
(از حبیب السیر ج 2 ص 228).

طوطی. (اِ) پرنده ای است سبزرنگ از طایفه ٔ پسیتاسیده. و بمناسبت سهولت تقلید آوای آدمی قابل ملاحظه است. طوطیان عموماً در نواحی گرم و رطوبی افریقا و هند زیست میکنند. ببغاء. طوطک. معرب توته ٔ هندی است. (فهرست مخزن الادویه). معرب توتی و آن طائری است سبز که بعرف آن را طوطا نامند و شکرشکن، شکرفشان، شکرمقال، شکرین مقال، شیرین زبان، شیرین سخن، شیرین تکلم، شیرین گفتار، خوش نوا و خوش حرف از صفات اوست. (آنندراج):
در کف لاله ٔ خودروی نهد سرخ قدح
زاغ همچون پر طوطی شود از سبز گیاه.
فرخی.
الا تا درآیند طوطی و سارک (شارک)
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینتی.
بلی نعامه و طوطی دو طایرند ولیک
غذای آن شکر آمد غذای این اخگر.
ازرقی.
طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو
بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب.
خاقانی.
ای عندلیب گلشن جان زارنال زار
کزشاخ شرع طوطی حاضرجواب شد.
خاقانی.
طوطی آمد با دهانی پرشکر
در لباس فستقی با طوق زر.
عطار.
مرحبا ای طوطی طوبی نشین
پوششت حیله ست و طوقت آتشین.
عطار.
اگر طوطی زبان می بست در کام
نه خود را در قفس میدید و نه دام.
وحشی.
- امثال:
طوطی ز زبان خویش در دام افتاد.
؟
- طوطی پس آینه، شخصی که در پس آئینه نشسته حرفها زند برای تعلیم دادن طوطی کذائی بنوعی که منظور است و این طوطی کذائی که مقابل و مواجه آئینه است عکس خود را در آن آئینه مشاهده کرده گمان برد که این حرف حریف اوست غافل از آن طوطی که پس آئینه است، و همین مقصود است درین بیت خواجه ٔ شیراز:
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم.
و هم او راست:
در لباس بشرٌ مثلکم ارشاد رسول
فضل من بهرتو طوطی ّ پس آینه است.
(از آنندراج).
- طوطی خط، کنایه از جوان سبزخط. ملا سالک قزوینی راست:
طوطی خطی که طعنه زند بر شکر لبش
دارم سری چو فاخته بر دور غبغبش.
(از آنندراج).
- طوطی زرین نفس، کنایه از قلم است. (آنندراج).
- طوطی صاحب سلامت گو، طوطی که آن را صاحب سلامت تعلیم کرده باشند و اکثر اوقات اینچنین میگفته باشد. ملا قاسم مشهدی راست:
در میان نوخطان باقی همه نیرنگ توست
طوطی صاحب سلامت گو خط شبرنگ توست.
(از آنندراج).
- طوطی صحرا، کنایه از سبزه است. (آنندراج) (برهان).
- طوطیَک، مصغر طوطی:
ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست
طوطیکان با حدیث قمریکان با انین.
منوچهری.
هر طوطیکی سبزقبائی دارد
هر آهوکی چَرا به راغی دارد.
منوچهری.
- طوطی مقال، کنایه از فصیح است. (آنندراج).
- طوطی نوائی، بمعنی طوطی مقال که کنایه از فصیح است. (آنندراج).
- طوطی وار آموختن (از بر کردن) مطلبی، بی تعقل و اندیشه در فهم مقصود و مفهوم به آموختن یا از بر کردن لفظ بسنده کردن. از بر کردن الفاظ بی درک معانی آنها. چون طوطی سخنی را از بر کرده گفتن بی دانستن معنی آن.

طوطی. (اِخ) (ملک...). عوفی در لباب الالباب گوید: مخدوم انوری، از افاضل جهان و اعیان خراسان و میان او و اوحدالدین انوری مکاتبات و مشاعرات است...گویند به سمع سلطان علاءالدین ملک الجبال رسانیدند که انوری تو را هجا گفته است و پای از حد خود فراتر نهاده و زبان به مثالب تو برگشاده بنزدیک ملک طوطی نبشت تا آن بلبل بستان فصاحت را بخدمت او فرستد و لطف مجاملت در میان آورد و چنان مینمود که او را بجهت تعهد و تلطف استدعا میکند و در ضمیر داشت که چون بر وی دست یابد اورا نکال گرداند و امیر عمید فخرالدین (از دوستان انوری) را از آن حال علم بود و صورت حال بنزدیک او نمیتوانست نبشت، چه از سطوت قهر سلطان علاءالدین می اندیشید... بنزدیک او نامه ای نبشت، مطلع آن نامه این که:
هی الدنیا تقول بمل ء فیها
حذار حذار من بطشی و فتکی...
انوری ازین بیت استدلال نمود که در ضمن آن ملاطفت ناکامی هست... شفیعان انگیخت تا ملک طوطی را از سر آن دور کردند و چون ملک علأالدین را از آن حال معلوم شد رسولی دیگر فرستاد و گفت هزار سر گوسپند میدهم اگر او را بنزدیک من فرستی، ملک طوطی انوری را موکل کرد که ناکام ساخته باید شد و به غور رفت چه هزار گوسپند بمقابله ٔ تو میدهد، انوری گفت ای ملک اسلام چون من مردی را بهزار سر گوسپند می ارزد پادشاه را برایگان نمی ارزد، بگذار تا باقی عمر در سلک خدم تو منخرط باشم و به دست بیان دُر مدایح در پای تو باشم، ملک طوطی را خوش آمد و او را نگاه داشت...


مینا

مینا. (اِ) گیاهی است زینتی از تیره ٔ مرکبان که یکساله است و بوته اش ممکن است به ارتفاع 1 تا 2 متر نیز برسد. در حدود 200گونه دارد که اکثر دارای گلهای سفیدرنگ یا آبی هستند این گیاه بوسیله ٔ تخم هایش کشت و تکثیر میشود. مینای باغی. مینای دمشقی. عین البقر. صغیر گوزو. (از فرهنگ فارسی معین) (از لاروس) (از فرهنگ گیاهی بهرامی).
- مینای آسمانی، گونه ای مینا که آن را عَینون نیز گویند. (از فرهنگ گیاهی بهرامی) (از لکلرک). رجوع به عینون شود.
- مینای چمنی، گونه ای مینا که دارای گلهای سفیدرنگ و نسبتاً درشت است و جزء گیاهان زیبای زینتی است. زهرالربیع. زهراللؤلؤ. بابونج ابیض. مینا. گل مینا. (از واژه نامه ٔ گیاهی) (از فرهنگ گیاهی بهرامی):
سندس رومی در نارونان پوشاندند
خرمن مینا بر بیدبنان افشاندند.
منوچهری.
هر کجا پوئی ز مینا خرمنی است
هر کجا جوئی ز دیبا خرگهی.
منوچهری.
به محفلی که سخن گویم از عقیق لبش
مرا چو غنچه ٔ مینا گل از دهن ریزد.
مفید بلخی (از آنندراج).

مینا. (اِ) آبگینه. (ناظم الاطباء) (برهان) (منتهی الارب) (صحاح الفرس) (آنندراج). شیشه. آبگینه. (فرهنگ نظام). آبگینه ٔ سپید. (ناظم الاطباء). زجاج ابیض. (تذکره ٔ ضریر انطاکی، ذیل کلمه ٔ حجل). میناء. (منتهی الارب):
میان اندرون خانه ٔ رنگ رنگ
ز مینا گِل ِ او ز بیجاده سنگ.
اسدی (گرشاسب نامه ص 424).
چیست این گنبد که گوئی پرگهر دریاستی
یا هزاران شمع در پنگانی از میناستی.
ناصرخسرو.
از دیده ٔ بدخواه ترا چشم رسید
بر دیده ٔ بدخواه تو بادا مینا.
شیخ ابوسعید ابوالخیر (از فرهنگ نظام).
رجوع به میناءشود.
- مینای سبز، آبگینه ٔ سبز. شیشه ٔ سبز:
آن گلی کش ساق از مینای سبز
بر سرش از سیم و زر آمیخته.
(ابوالمظفر چغانی لباب الالباب چ نفیسی ص 29).
- مینای لعل انداز، تیغخونریز. (آنندراج).
|| کنایه از آسمان آبی. || آبگینه ٔ الوان. (ناظم الاطباء). آبگینه ٔ الوان که در مرصعکاریها بکار برند. (برهان). شیشه ریزه ٔ الوان شبیه به یاقوت و زمردو دیگر جواهر که در تابدانهای حمام و غیره تعبیه کنند و آن را گلجام خوانند. (آنندراج). آبگینه ٔ الوان که شبیه به یاقوت و زمرد و سایر جواهر سازند. (انجمن آرا). مینا همچون آبگینه ٔ معمول باشد و انواع سازندبرنگهای مختلف و سبز از همه بهتر باشد. هر چه صافی تر و خوشرنگ تر بهتر باشد که سبز را به خیانت زمرد کنند و از مینا طرایف بسیار سازند و قدح و کوزه و کمرهاو نگین ها و مهرها و مرصع کنند و به حدود شام و مغرب دارند. (تنگسوق نامه ٔ ایلخانی خواجه نصیر، از صحاح الفرس چ طاعتی). آبگینه ٔ الوان باشد که شبیه به یاقوت و زمرد و دیگر جواهر سازند و آن را در طلا و نقره بکار برند و بغایت خوش آیند شود. (جهانگیری). آبگینه ٔ رنگارنگ:
فریفته ست زمین ابر تیره را که از او
همی ستاند در و همی دهد مینا.
عنصری.
نزیبد تخت را هر تن نشاید تاج را هر سر
نه هر سرخی بود مرجان نه هر سبزی بود مینا.
قطران.
از مایه ٔ جسم و از یکی صانع
یاقوت چراست این و آن مینا.
ناصرخسرو.
عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت
عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند.
ناصرخسرو.
چه گوئی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده
چودر صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا.
ناصرخسرو.
کوه ز لاله گرفت سرخی بسد
دشت ز سبزه گرفت سبزی مینا.
معزی.
شنبلید و لاله ٔ نعمان بروی سبزه بر
هست پنداری به مینا در عقیق و کهربا.
معزی.
به شکل و شبه توگر دیگران برون آیند
زمانه نیک شناسد زمرد از مینا.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 4).
کمر در کمر کوهی ازخاره سنگ
برآورده چون سبز مینا به رنگ.
نظامی.
زبرجد به خروار و مینا به من
درق های زر درعهای سفن.
نظامی.
گفتی خرده ٔ مینا بر خاکش ریخته. (گلستان).
|| گوهر آبگینه. (دهار) (زمخشری). پیرایه ٔ کاسه. (زمخشری). جوهر شیشه که از آن شیشه و آبگینه کنند. (یادداشت مؤلف). میناء. رجوع به میناء شود. || ماده ای است از جنس شیشه و چینی کبودرنگ که بر فلز و جز آن مالیده بر آن نقش و نگار کنند و آن کار را میناکاری گویند. (فرهنگ نظام). سنگی شبیه به لاجورد. که بدان بر روی نقره و طلا نقاشی میکنند. (ناظم الاطباء). رنگی باشد مثل شیشه ریزه ٔ الوان که از فرنگستان می آرند و آن را در آتش محلول ساخته بر طلا و نقره و مس که کنده باشند بریزند تا نقوش و خطوط آن کنده بدان رنگ گیرد. (آنندراج). آبگینه ٔ رنگینی که بدان بر طلا و نقره نقاشی کنند و اکثر آن سبز باشد یا لاجوردی اگرچه سفید و سرخ نیز باشد. (غیاث). قسمی زینت فلزات به رنگ آبی. (یادداشت مؤلف) لعاب خاص و لاجوردی روشن که بر روی بعضی فلزات و ظروف فلزین و سفالین دهند براق ماندن آن را. (یادداشت مؤلف). ماده ٔ شیشه ای و دارای الوان مختلف که جهت رنگ کردن نقوش روی فلزات و ظروف سفالین و چینی بکار رود. ماده ٔ اولیه و اصلی مینا معمولاً سیلیس است که با کربنات دو پتاسیم مخلوط میشود که برای زودتر ذوب شدن یک ماده ٔ کمک ذوب به آن اضافه میکنند که این ماده ٔ کمک ذوب معمولاً بورق (تنکار) است. مخلوط این مواد پس از ذوب شدن در کوره بیرنگ است و شیشه ٔ معمولی است و برای رنگ کردن آن مواد رنگین به آن می افزایند. معمولاً برای رنگ آبی اکسید کبالت و برای رنگ سبز اکسید قلع و برای رنگهای دیگر مواد رنگین دیگر (از قبیل سرنج و مردارسنگ) می افزایند. (از دائره المعارف کیه) (از الجماهر بیرونی ص 225). ماده ای است لعاب شیشه ای حاجب ماوراء یا شفاف که آن را روی کاشی و فلزات برای نقش و نگار بکار برند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || پیاله. (ناظم الاطباء). جام. قدح. جام شیشه ای که بدان شراب خورند. (یادداشت مؤلف).ساغر. (ناظم الاطباء):
نه نرم شود دلت بصد لابه
نه گرم شود سرت به صد مینا.
مسعودسعد.
چو طاوس مینا کنی جلوه گر
تذروی کند از شعاعش قمر.
ظهوری (از آنندراج).
ترسم دمی که شیشه به ساغر قران کند
مینا کم از ستاره ٔ دنباله دار نیست.
ملامفید بلخی (از آنندراج).
- مینا برهم خوردن،جام ها و پیاله های می بر یکدیگر خوردن.
|| شیشه ٔ شراب. (ناظم الاطباء). شیشه ٔ شراب وگلاب و مانند آن. (آنندراج). قسمی از تنگ شراب که میناکاری بوده. (فرهنگ نظام). نوعی شیشه ٔ شراب. (یادداشت مؤلف):
بی باده دل ز سیر چمن وانمیشود
گل جانشین سبزه ٔ مینا نمیشود.
کلیم (از آنندراج).
به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آید
می روشن نگر از مشرق مینا برون آید.
صائب (از آنندراج).
گردش سال است می در ساغر عشرت کنید
گوش مینا را تهی ازپنبه ٔ غفلت کنید.
صائب (از آنندراج).
- مینا بر سر کشیدن، بیکبارگی خوردن یک شیشه شراب را بکمال شوق و رغبت. (از آنندراج). کنایه از پرخوردن شراب. (آنندراج).
- مینا چیدن، چیدن شیشه های شراب:
نه میناست آنها که آن شوخ چید
عرق نیست کز بید آن را کشید.
میرزاطاهر وحید (از آنندراج).
- مینا کشیدن، شراب خوردن به مینا. (آنندراج). کنایه از پر خوردن شراب. (آنندراج). شیشه ٔ می را سرکشیدن:
کام دل بخشد فلک هشتم تهی قالب شود
هر کسی ساغر کشد بدمست ما مینا کشد.
ارادت خان واضح (از آنندراج).
- مینای می، شیشه ٔ شراب. شیشه ٔ باده است که اغلب سبز است. (یادداشت مؤلف):
مستی چنان خوش است که چون عمر طی شود.
ریش سفید پنبه ٔ مینای می شود.
فلک پیمانه ٔ پر می شود از گردش چشمش
زمین بر سرکشد مینای می از سرو بالایش.
صائب (آنندراج).
|| شراب. (آنندراج). ذکرظرف و اراده ٔ مظروف:
بیا ساقی از شیشه مینا بده
به این تشنه آبی ز دریا بده.
ملاطغرا.
|| مهره ٔ سپید و مهره ٔ زجاجی مدور. || گوهر بدل کبودرنگ. (ناظم الاطباء). || جواهر گردن. آرایش گردن. || آینه. (صحاح الفرس). || کات کبود. (ناظم الاطباء). || جوهری است سبز. (غیاث). رنگ کبود. (ناظم الاطباء). آنچه رنگ لاجوردی روشن دارد. کبود. (یادداشت مؤلف).
- تخت مینا، تخته ٔ کبود که جوهریان در بازار بر آن مروارید بدارند. (از حاشیه ٔ دیوان خاقانی چ هند ص 359). تخته ٔ مینا. صفحه ٔ مینا:
تیغ تو عذرای یمن در حله ٔ چینیش تن
چون خرده ٔ درعدن بر تخت مینا ریخته.
خاقانی.
- تخته ٔ مینا، تخت مینا. تخته ٔ کبود که جوهریان در بازار بر آن مروارید یا چیزهای دیگر بدارند. صفحه ٔ مینا:
به سان چندن سوهان زده بر لوح پیروزه
به کردار عبیر بیخته بر تخته ٔ مینا.
فرخی.
- || کنایه از آسمان است. (برهان):
مملکتش رخت به صحرا نهاد
تخت بر این تخته ٔ مینا نهاد.
نظامی.
- حقه ٔ مینا، حقه ٔ کبود.
- || آسمان. فلک:
قضا به بوالعجبی تاکیت نمایدلعب
به هفت مهره ٔ زرین و حقه ٔ مینا.
خاقانی (دیوان ص 8).
- خرگاه مینا، آسمان:
بر درش بسته میان خرگاه وار
شاه این خرگاه مینا دیده ام.
خاقانی.
- دایره ٔ مینا، آسمان:
زین دایره ٔ مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینائی.
حافظ.
- دولاب مینا، آسمان:
آن آتشین کاسه نگر دولاب مینا داشته
از آب کوثر کاسه پر و آهنگ دریا داشته.
خاقانی (دیوان چ هند ص 310).
- دیر مینا، آسمان:
نه روح اﷲ در این دیر است چون شد
چنین دجال فعل این دیر مینا.
خاقانی.
- || کنایه از دنیا:
اگر مریم برفت از دیر مینا
بگیتی زنده جان بادا مسیحا.
نظامی.
- سقف مینا، آسمان:
در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته
گردون هزاران نرگسه از سقف مینا ریخته.
خاقانی.
- صحف مینا، آسمان. (حاشیه ٔ دیوان خاقانی چ هندوستان ص 58):
صحف مینا راده آیتها گزارش کرده شب
از شفق شنگرف و از مه لیقه دان انگیخته.
خاقانی.
- صفحه ٔ مینا، تخته مینا. رجوع به تخته ٔ مینا شود.
- قصر مینا، آسمان. (ناظم الاطباء).
- گنبد مینا، آسمان. (یادداشت مؤلف):
آن کس که فراخت گنبد مینا
هم بهر تو ساخت روضه ٔ مینو.
هدایت (از انجمن آرا).
- مینای چرخ، آسمان آبی. گنبد لاجوردی. چرخ مینائی:
خوش آن شیشه کز وی درخشان شود می
چو مینای چرخ و سهیل یمانی.
وحشی بافقی (دیوان چ امیرکبیر ص 267).
- نه چرخ مینا،نه آسمان. نه فلک:
خاقان اکبرکز قدر دارد قدش درع ظفر
یک میخ درعش بر کمر نه چرخ مینا داشته.
خاقانی.
- نه حصار مینا، نه فلک. نه آسمان:
بر قلعه ٔ نه حصار مینا
جز قدر تو دیده بان مبینام.
خاقانی.
- هفت قلعه ٔ مینا، هفت آسمان:
از اشک خون پیاده و از دم کنم سوار
غوغا به هفت قلعه ٔ مینا برآورم.
خاقانی.
- هفت نیم خانه ٔ مینا، هفت آسمان:
اجرام هفت خانه ٔ زرین به سوک تو
بر هفت نیم خانه ٔ مینا گریسته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 534).
|| کنایه از سفیدی چشم (قرنیه) بمناسبت شفافیت و شباهت به آبگینه:
دو مرواریدش از مینا بریدند
بجای رشته در سوزن کشیدند.
نظامی (خسرو و شیرین ص 108).

مینا. (اِ) کیمیا. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری).اکسیر. (فرهنگ نظام). رجوع به کیمیا و اکسیر شود.

معادل ابجد

طوطی، مینا

135

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری